روز غم انگیز
امروز پنج شنبه است وهمه فامیل افطار مهمون مادر شوهرم بودند وقتی از تالار برگشتیم به پدر امیرحسین خبردادندکه حال اون مادر بزرگ امیرحسین خوب نیست (یادم نیست که قبلا گفته بودم که بیماراست یانه ؟اواز حدود خردادماه به بدترین نوع سرطان خون مبتلا شده )و اوهم بسمت بیمارستان حرکت کرد که درراه خبرمی دهند که به رحمت خدا رفته است . اون مادربزرگ زنی فداکار ومهربان بود و بطور عاشقانه وعجیبی به بچه هاش عشق می ورزید از خصوصیات بزرگ او این بودکه همیشه ودرهمه حال از بچه هاش دفاع می کردحتی اگر می دانست بچش اشتباه میکند در جمع از اوحمایت میکردخدا رحتمش کند زن خوبی بود .
ازروز جمعه صباو امیرحسین بامن بودند وبرای شرکت در مراسم من آنهارا باکمک دیگری نگهداری می کردم.
تاشب هردویشان خیلی خوب همکاری کرده وتحمل کردند ولی شب امیرحسین بیتابی میکر د خوابش می برد ولی یکباره ازخواب می پرید ومی ایستاد وبغض میکرد چون شب احیا نیز بود وتقریبا همه بیدار بودیم تاساعت سه دوام آوردم و بعدبه مادرش زنگ زدم وگفتم اگر بیداری امیرحسین رابیاورم که بیداربود واورابردم .
ولی ساعت ٨ صبح مادرش زنگ زد وگفت بیایید وببریدش اینجا اذیت میشود آخر گل پسرما خیلی شیطان شده وهیچ چیز ازدستان کوچک وقشنگش درامان نیست .
اومرتب از دیگران می خواد برایش اسفند دود کنند ویاپا برهنه به حیاط می رود وشیر آب راباز میکنه وباشلنگ خودش راخیس می کنه ! دلش هم مثل شیشه میمونه تا میگی چرا این کاررا کردی گریه می کنه.و پله پله اشک میریزه ودلت رو کباب میکنه !!!!!!بطور کلی نگهداریش خیلی سخت شده است .
چون تا حالاامیرحسین زیاد من را سرگرم میکردخیلی با صبا ارتباط برقرار نکرده بودم (نگید پسر دوستی ها ! آخر اون خیلی شیریینه ! قبول کنید یه بچه یکسال ونیمه جذابیتش بیشتر از یک بچه ٤ماه ونیمه است )ولی این سه روز باعث شد خیلی بهش نزدیکتر بشم هزارماشااله یه دختر زبل . باهوش وشیرین است وبه عناوین مختلف سعی در برقرار کردن ارتباط دارد واصلا نمیذاره بیکار کنارش بشینی ودقیقا وقتی خوابش نمیاد دوست داره باهاش بازی کنی وسرگرمش کنی .
میخواستم عکسی از شیطنت بچه ها بذارم ولی نمیدونم چرا پیام خطا می دهد وعکس آپلود نمی شود انشاا...دفعه بعد.